نام رمان : ما مال هم می شیم ؟
نویسنده : …zahra… کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۲٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۲۶۰
خلاصه داستان :
بدون توجه به اطرافت … مملو از دلتنگی ، وابستگی و احساس تعلق! هر روز ، روزای تکراری رو پیش میگیری!
مهم نیست چندتا چشم دنبالته… حتی مهم نیست که چقدر تنهایی! از احساس خودت و بقیه فرار میکنی!
فقط دلت میخواد با یک نفر باشی! یک نفری که هنوز پیدا نشده… و وقتی پیدا بشه همیشه میمونه! تو میخوای که بمونه .
میگذره… کم کم حس میکنی همه چی تغییر کرده! اون پیدا شده… هست! ولی تو نیستی! نمیتونی بودنشو بخوای! نمیتونی به زبون بیاری .
دلیلش یه چیزه! ترسِ از دست دادنش… ترس از رفتنش! ترس از رانده شدن و نخواستنت!
زبون باز کن… زبون باز کن و از این دغدغه و درگیری جدا شو! حرف دلتو بزن! یا پذیرفته میشی یا رانده! یا مال هم میشیم یا مال اون!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از …zahra… عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
خسته با دلی گرفته مسیر خونه رو پیش گرفتم ، کم اوردم ، تحمل ندارم ، چقدر تنها باشم ، چقدر خفه شم و ندید بگیرم ، چقدر تو دلم بریزم؟
رسیدم دم در خونه ، کلید رو چرخوندمو وارد شدم ، از وقتی مامان بابا از پیشمون رفتن آرمان هرکار دلش میخواد میکنه ، فکرمیکنه چون ۵ سال ازم بزرگ تره شده همه کاره ، شده با فهم و عاقل! دم در ورودی باهاش چشم تو چشم شدم .
لعنتی! عصبی نگام میکرد توی چشماش نگرانی موج میزد : به به ! بالاخره تشریف اوردید؟
- سلام!
اخمی کردو با حرص گفت : علیک! کدوم … کجا بودی؟
- آرمان اصلا حوصله ندارم خستمه میرم بخوابم!
صداش بالا رفت : کدوم گوری بودی لعنتی؟!
با صدای بلند تر از اون گفتم : به تو ربطی نداره! راستی دوست دختر محترمتون تشریف بردن؟ وسط خوشیتون مزاحم شدم ، آره؟ شرمنده …
آرمان کلافه دستشو توی موهای لخت و پریشونش فروبرد و آروم زمزمه کرد : معذرت میخوام آجی ، بهت حق میدم ناراحت بشی ، من اشتباه کردم نباید میوردمش اینجا ، میدونم توی بد وضعیتی مارو دیدی میدونم روی من حساب دیگه ای بازمیکردی ولی…
- یه ذره فکر کن! این کارا چیه میکنی آخه؟ چرا مراعاته منو نمیکنی ، آرمان تو از این کارا متنفر بودی یادته ؟ چرا این حرمت خونه رو شکستی؟ آخرش خودمو ازین زندگی راحت میکنم منم آدمم به خدا کم میارم بفهم …
بغضم شکست ، آرمان بغلم کرد ، سرمو به سینش تکیه دادم و به اشکام اجازه ی فرود دادم ، از بچه بازیای آرمان و بی صبری خودم خسته بودم ، سه سال بود که آرمان هم بابام بود هم داداشم ولی این اواخر دختر بازیاش کلافم کرده بود ، انگار نمیتونست با چیز دیگه ای آروم بشه ، من هیچکس رو جز اون نداشتم ، عاشقش بودم ، باید جلوش رو میگرفتم ، صدای بازشدن در اومد.
آرمان خودشو عقب کشیدو آروم گفت : شروینه اشکاتو پاک کن عزیزدلم ، قول میدم تکرار نشه .