loading...
کتاب من | دانلود جدید ترین کتاب ها، رمان های عاشقانه
آخرین ارسال های انجمن
hamed بازدید : 814 سه شنبه 22 مهر 1393 نظرات (0)

Shirinie Sheydaee دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : شیرینی شیدایی

2 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : بهارک مقدم کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب : ۷٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۶ (پرنیان) – ۱٫۳ (کتابچه) – ۰٫۵ (ePub) – اندروید ۱٫۱ (APK)

11 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

4 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۹۰۴

14 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

گاهی اوقات آدم شکست می خوره تو زندگی… اما هر شکستی نشونه ی تموم شدن زندگی نیست. نشونه ی نابودشدن آرزو ها نیست. گاهی شکست می خوری و بلند میشی. بلند میشی و قوی تر از گذشته برای زنده بودن می جنگی. برای تمام داشته ها و نداشته هات میجنگی…
گاهی اوقات یه حسی نمی ذاره تو شکست رو قبول کنی. یه حسیه که نابه و دوست داشتنیه… یه حس مقدس!
حس مادری!
تو برای بچه ات می مونی و می جنگی …!
دختر قصه ی ما یه دختر مجرد منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید نیست. یه مادر بارداره… یه مادری که ازدواج اول ناموفقی داشته. یه مادری که برای فرزندش هر کاری میکنه. مغرور می ایسته و می جنگه…
توی داستان ما پر از شخصیت های رنگارنگ. دکتر سعادتی که می شه پشت و پناه… روشنایی که میشه خواهر… تبسمی که میشه یه همدم… آرینی که می شه یه تکیه گاه… ساورایی که برادره و برادرانه حمایت می کنه…
داستان ما داستان عشق های متفاوته… داستان شخصیت های متفاوت تر!

5 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

6 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از بهارک مقدم عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar1 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان شیرینی شیدایی | بهارک مقدم کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

آخ خدایا سرم.از صبح این سرما خوردگی دست از دست سرم برنداشته.آخه نمی دونم اول تابستونی سرما خوردن من چیه؟فکر کنم از ستایش دختر بچه ی کوچولویی که تو بخش بستریه گرفته باشم.طفلکی خیلی بد سرما خورده بود.
سرم رو گذاشتم روی میز.حسابی تب داشتم.ساعت ۱ شب بود و تا ساعت ۶ صبح شیفتم ادامه داشت.خدایا کی می خواد تا صبح بیدار بمونه.
-دکتر توسلی به بخش اورژانس….دکتر توسلی به اورژانس…
وای خدایا همین رو کم داشتم.چقدرم که صدا می کنه.خیلی خب بابا فهمیدم نکش خودت رو.
بی حال تن کرختم رو از روی صندلی بلند کردم.دستم رو به لبه ی میز گرفته بودم.ته گلوم بد جور می سوخت.
روشنا:وا؟ ساورینا دو ساعته دارن صدات می کنن.کجایی تو دختر؟
با صدای گرفته گفتم:باشه…باشه دارم می رم.
روشنا:حالت خوب نیست؟
-:نه!بدجوری سرما خوردم مثل این که…
روشنا:خیلی خب تو برو مرخصی بگیر برو خونه.من می رم اورژانس
-:خودم می رم
روشنا نگاه چپ چپی بهم کرد و گفت:لازم نکرده اون بنده خدا که جونش رو از سر راه نیاورده تو با این حالت بدترش کنی.تو خودت اورژانس لازمی.بمون بیام معاینه ات کنم
دوباره خودم رو پرت کردم رو صندلی و سرم رو بین دستام گرفتم و گفتم:نمی خواد.می دونم چمه.از داروخونه دارو می گیرم می رم.برو اورژانس.
روشنا سری تکون داد و در حالی که به سمت در پاویون می رفت زیر لب گفت:واقعا که لجبازی بیچاره بچه ات.می مونی تا بیام فهمیدی؟
بی رمق سری تکون دادم و تایید کردم.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبسایت کتاب من، از قالب جدید خود رونمایی کرد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 976
  • کل نظرات : 60
  • افراد آنلاین : 22
  • تعداد اعضا : 344
  • آی پی امروز : 72
  • آی پی دیروز : 154
  • بازدید امروز : 719
  • باردید دیروز : 1,363
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 719
  • بازدید ماه : 40,928
  • بازدید سال : 252,513
  • بازدید کلی : 4,037,313