نام رمان : جلد دوم سرنوشتم را گم کرده ام
نویسنده : nasim ts کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۱٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۱۲۲
خلاصه داستان :
داستان مربوط به یک سال بعد از اون دزدیه و سپیده و اریک تقریبا یه زندگی آرومی پیدا کرده بودن و سپیده فکر می کنه تونسته از اریک یه مرد معمولی بسازه اما طی اتفاقایی که می افته و وارد شدنشون توی یه جریان اجباری و خطرناک می فهمه به این راحتیا نمی تونه گذشته ی اریک رو تغییر بده و …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از nasim ts عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
جلد اول کتاب با نام سرنوشتم را گم کرده ام :
http://www.98ia.com/News-file-article-sid-18013.html
قسمتی از متن رمان :
بوی سوختگی در خانه پیچید با عجله از پشت لب تاب بلند شدم و به آشپزخانه رفتم دیگر فایده ای نداشت غذایم سوخته بود با صدای باز شدن در، کم بر سرم کوبیدم و چشمانم را بستم .
صدای اریک از پشت سرم آمد:« دوباره سوخت ؟ »
چشمانم را بستم و به طرفش برگشتم و گفتم:« اره خوب چیکار کنم دستم بند بود داشتم با بابا حرف می زدم»
اریک کلاهش را برداشت و به سمت قابلمه رفت و درش را باز کرد و دوباره بست و گفت:« خوب تخم مرغم خوشمزست تازه کار فکلی خودمونه »
فکلی اسم مرغ من بود با کلی بدبختی این اسم را به اریک یاد دادم اریک هنوز نمی توانست درست فارسی حرف بزند و در حد یک سلام و احوال پرسی بلد بود در این یک سال آنقدر مشغول کار بودیم که دیگر به آموزش زبان نمی رسیدیم ان هم با استعداد افتضاح اریک در فارسی . اریک تخم مرغ ها را از یخچال برداشت و گفت:« خوب بابا چی می گفت ؟
- غر می زد مثل همیشه دوباره هزار تا نصیحت و یاد آوری بدبختیای قدیمیم
- سخت نگیر باید عادت کرده باشی دیگه
- اره اما نمی دونم چرا اصرار داره بگه من بدبختم
- نیستی؟
- شوخیت گرفته ؟ تو خوابمم نمی دیدم اینقدر خوشبخت بشم
- مسعود چی؟
- ا راستی نگفتم برات مسعود عاشق شده داره نامزد می کنه باورم نمی شه بالاخره یکی پیدا شد این پسره رو سر عقل بیاره
- دو ساعته داری حرف می زنی و غذا رو هم سوزوندی فقط همین خبرا بود ؟
- نه مسعود کلی بهم غر زد می گه چرا بچه دار نمی شین می خواد دایی بشه