نام رمان : لب های ساکت
نویسنده : فرشته بیگدلی کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۳٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۳۰۱
خلاصه داستان :
دلارام دختریِ که کودکی و نوجوانی شاد و پر هیجانی داشته اما به دلیل اتفاقاتی که در دوران نوجوانی براش میوفته به دختری منزوی و افسرده تبدیل میشه که در ۲۵ سالگی فقط به دنبال تنهاییِ و به شدت از جامعه و محیط خارج از منزل فراریه. اما دلیل این رفتار چیه ؟ چه چیزی باعث شده که دختری سرحال به آدمی درون گرا تبدیل بشه ؟
رامتین هم پسر ۳۲ سالۀ داستانِ که توی یه خانواده پر جمعیت با تربیتی که زیر نظر پدربزرگش بوده بزرگ شده با روحیه ای شاد و شیطون اما بعد از مرگ پدربزرگش وارد ماجرایی می شه…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از فرشته بیگدلی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
دلارام :
یه در باز… صدا می یومد، احساس می کردم یکی به کمک احتیاج داره. دوربین توی دستم می لرزید، درو بیشتر باز کردم. تاریک بود، چشمامو ریز کردم که جلوی پاهامو ببینم، صدا بیشتر شده بود، از طبقه پایین نور کمی باعث شده بود سقف روشن باشه. خم شدم، پایین رو نگاه کردم. نباید نگاه می کردم … نبض شقیقم شروع کرد به زدن … قلبم داشت از سینه ام بیرون می زد. پاهام سست شده بودن، دستمو به نردها گرفتم تا نیوفتم، سرم گیج می رفت. به زور چند تا پله پایین رفتم … با دست لرزون دوربینو بالا آوردم و لنزشو تنظیم کردم. دکمه عکس برداری رو فشار دادم . با صدای فلاشِ دوربین بالا رو نگاه کرد … چشمام باز مونده بود و نمی تونستم نفس بکشم … با حرکتش سریع نرده رو گرفتم و با پاهای بی جون پله ها رو بالا رفتم …یه پله رو ندیدم، سر خوردم … با دست راستم دیوارو چنگ زدم … دستم چپمو به نرده کشیدم و قفل شدم … پاهام می سوخت … بلند شدم … وقت نبود … می دویدم … خدایا کمک … نجاتم بده … از در خونه بیرون زدم و به سمت خیابون دویدم … شالم به کیفم گیر کرده بود … موهام روی صورتم پخش شده بودن … دوربینِ تویِ دستمو داخل کیفم گذاشتم … تو همون حالت زیپشو بستم… بازم به عقب نگاه کردم … جلوی چشمامو نمی دیدم و همه چی تار شده بود … اشکم در اومد … کسی نبود … به زانوم نگاه کردم … می سوخت … شلوارم پاره شده بود …خم شدم … اکسیژن … می خواستم … به زور نفس نفس می زدم … دستمو روی قفسه ی سینه ام گذاشتم بلکه بتونم قلبمو آروم کنم شالم رو مرتب کردم… گلوم می سوخت … یه دست محکم روی شونم نشست … وحشت زده به عقب برگشتم… .
پریدم .